سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اردیبهشت 86 - عاشق شهادت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اردیبهشت 86 - عاشق شهادت

همه چیز در مورد فیلم 300

یکشنبه 86 اردیبهشت 23 ساعت 3:0 عصر

اطلاعات کامل درباره فیلم 300: 300 محصول سال 2007 و اقتباسی از رمان تصویری 300 است. این رمان تصویری به وسیله فرانک میلر نوشته است ، رمان درباره نبرد ترموپیل است.

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]


به مناسبت 24 اردیبهشت سالگرد لغو امتیاز تنباکو

یکشنبه 86 اردیبهشت 23 ساعت 3:0 عصر

لغو امتیاز تنباکو

درچنین روزی درسال 1270 ه ش به فتوای آیت الله میرزاحسن شیرازی امتیاز تنباکولغو شد . واقعه تنباکو(رژی) سرسلسله جنبش های آزادی خواهانه در تاریخ معاصر ایران است .  واقعه ازاین قرار است که درتابستان سال 1308ه ق تالبوت یک سرگرد انگلیسی به ناصرالدین شاه پیشنهاد امتیاز انحصاری خرید و فروش توتون و تنباکو درسراسر ایران به مدت پنجاه سال را داد . شاه نیز با تشویق دیگران این قرار داد را پذیرفت و شرکت انگلیسی تالبوت موظف شد سالانه خواه سود کند یا نه مبلغ 150 هزار لیره انگلیسی و نیز یک چهارم سود سالانه خود را به ایران  پرداخت  کند . با انتشار خبر ، بسیاری از علما و مردم بر آشفتند . در همین هنگام میرزای بزرگ با صدور فتوایی در مقابل این دسیسه ایستاد .
متن حکم به این شرح است :
بـسـم اللّه الـرحمن الرحیم , الیوم استعمال تنباکو و توتون , باى نحو کان , در حکم محاربه باامام زمان صلوات اللّه و سلامه علیه است حرره الاقل محمد حسن الحسینى .
با صدور این فتوا مردم مبارزه سیاسی علیه قراداد استعماری  امتیاز تنباکو را یک وظیفه شرعی و تکلیفی الهی دانستند و قلیان ها را شکسته و توتون و تنباکو را را به آتش کشدند . ناصر الین شاه نیز مجبور شد با پرداخت غرامتی این قرار داد را فسخ کند . فتوای تاریخی  این مرجع  بزرگوار در تحریم تنباکو فاجعه ای را که در سال 1309 ه ق به دست ناصر الدین شاه قاجار با واگذاری امتیاز دخانیات ایران به مدت پنجاه سال در حال شکل گرفتن بود در نطفه خفه کرد . 

امام خمینى (ره ) در این باره فرمودند:آن مرحوم  که در سامره تنباکو را تحریم کرد ، براى این که ایران را تـقـریـبـا در اسارت گرفته بودند ،  به واسطه قرار داد تنباکو و ایشان یک سطر نوشتند که تنباکو حرام است  و حتى بستگان خود آن جائر (ناصر الدین شاه ) هم و حرمسراى آن جائر ترتیب اثر دادند بـه آن فتوا و قلیانها را شکستند و دربعضى جاها تنباکوهایى که قیمت آن هم زیاد بود در میدان آوردنـد و آتـش زدنـد وشـکست دادند آن قرارداد را و لغو شد قرارداد و یک چنین چیزى و آنها دیـدنـد کـه یـک روحـانـى پـیرمرد در کنج دهى از دهات عراق  یک کلمه مى نویسد و یک ملت قیام مى کند و قراردادى که مابین شاه جائر و انگلیسیها بوده است , به هم مى زند و یک قدرت این طورى دارد او ( سخنرانی امام خمینی " ره "  در مورخه  28/8/1359 )
مـیـرزا مـحـمـد حـسن بن میرزا محمود بن محمد اسماعیل حسینی شیرازی از علمای عالیقدر شیعه در پانـزدهم جمادى الاولى سال 1230 ه ق در شیراز  دیده به جهان گشود . ایشان  پس از طی مقدمات علوم در حوزه های علمیه شیراز و اصفهان به عراق رفت و در  آنجا به سلک شاگردان شیخ انصاری اعلی الله مقامه الشریف  در آمد . وی در سال 1291 ه ق در سامره اقامت گزید و در آنجا به به تدریس و تعلیم مشغول بود . آن فقیه فرزانه   حـدود بیست و سه سال  مرجع شیعیان  جهان بود و در دوره علمی خویش شاگردان بسیاری را تربیت کرد که از میان آنها می توان به آخوند مـلا مـحمد کاظم خراسانى ،  سیدمحمد کاظم طباطبائى یزدى ،    حاج میرزا حـسـیـن سـبزوارى ،  سید محمد فشارکى رضوى ،  میرزا محمد تقى شیرازى و... اشاره کرد . آن عالم ربانی  از خود آثار گرانبهایی به جای نهاده است که از میان آنها می توان به رسالاتی مبسوط در ابواب مختلف فقهی   ،  حاشیه اى بر نجاة العباد و تعلیقه اى بر کتاب معاملات آقا وحید بهبهانى اشاره کرد . شاگردان ایشان نیز بسیاری از دروس ایشان را به رشته تحریر در آوردند که منتشر شده اند . سرانجام آن عالم ربانی در چنین روزی در سال 1273 ه ش مصادف با  بیست و چهارم شعبان 1312 ه ق رحلت کردند .


نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]


دل قوی دار که دلدار ....

دوشنبه 86 اردیبهشت 17 ساعت 1:44 عصر
بسته‏ام به کس دل نه بسته کس به من دل‏  *

چو تخته پاره بر موج رها، رها، رها، من‏

زمن هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک‏ **

به من هر آن که نزدیک ازو جدا، جدا، من!

نه چشم دل به سویى نه باده در سبویى‏

که تر کنم گلویى به یاد آشنا، من‏ ***

زبودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ که زنده‏ام چرا من؟ ****

ستاره‏ها نهفتم در آسمان ابرى ـ

دلم گرفته، اى دوست! هواى گریه با من... *****

*************************

     البته  یه جورایی دروغه  !!

**     این  یکی حقیقت محض .. !!

***   یه جایی گیر افتادیم  که همه  سبو دارن  ولی ما بخور نیستیم !!!

****  وقتی سراغ نمی گیرند و ما هم تلفن نداریم یعنی ... بهتر است !!!!

****  خب چهارده روز واقعا  آدم تنها باشه  ؛  همینه دیگه  ! دلتنگ شدیم  ......................

.

.

 اصلا  به خیبری میاید که اینگونه بنویسد !!! 

ولی تنهایی هم  صفایی دارد  ... مینشینی .. راه میروی ... دلتنگی میکنی ... و  و  و  .


نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]


برای گفتن الله اکبر ؛ اکبر اوردم

دوشنبه 86 اردیبهشت 17 ساعت 1:43 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

با  هزار زحمت  و یا امام زمان  گفتن و دست  به دیوار گرفتن بلند شده بود 

میخواست  وضو بگیره  !! نگذاشته بود که براش ظرف آب بیارن و وضو بگیره

وقتی برگشت رو  به همسرش کرده  بود و گفته بود :

زهرا خانوم ! اون  لباس سفید منو بیار

هیچ کسی نتونسته بود حرفی بزنه ! بغض گلوی همه رو گرفته بود

امام رضا  داره میاد ...  برید بیرون

تا کسی بفهمه چی گفت و چی شده

خوابیده بود

خیلی آروم رفت

...................................................

کسی نمی تونست به این  پسرش خبر بده ! وقتی بهش گفته بودند که  حال  آقاجون خوب

نیست و بیمارستان هست و  باید بیای

حال خودش بدتر شده بود و  کار به بیمارستان کشیده بود

حالا کی باید به این پسر بگه که پدرت دیگه نیست !!!؟

دستش رو گذاشت روی شونه  باباش

آروم  زیر لب زمزمه کرد

بإذن الله و بإذن رسوله و ...

بعد گفت :  بابا ! مگه من علی ِ اکبر ت  نیستم؟

فهمید !! نشست  !! هرسه تا خواهر زیر بغلش رو گرفتند

داداشها دلداری میدادند

این داداش انگار با همه فرق داشت !!

تو همون حال صداش کرد

علی اکبرم  ...  بابا ...  اذان بگو

..............................................

شب  اول بود

فقط  محارم  بودند  ... خبر  هنوز پخش نشده بود

 همه  سر سفره نشستند ...  منتظر مادر بودند که بسم الله رو بگه

پسرها و دامادها  سمت راست مادر

دخترها و عروسها  سمت چپ مادر

یک لحظه  تمام سفره رو نگاه کرد  .. انگار مادر  حضور و غیاب میکرد !!!

ـ  محمد

بله مامان ...  ما هستیم ... بچه ها هم هستند

ـ  فاطمه 

بله .. همه هستیم

ـ  حسین

جانم ...  سر سفره ایم

بقیه  بچه ها و عروسها رو هم  پرسید

یه  نگاهی به علی انداخت

حال مادر کم از حال  پسر نبود  ... با نگاه سوال و جواب کردند

رو به  عروسش کرد و گفت :  کاش پسر بزرگت هم بود

حاج آقا خیلی دوست داشت اون رو ببینه ... تازه حرف درگوشی هم براش دارم !!!

ـ   اومده مامان  !! مگه ندیدینش ؟؟؟ با  علی آقا  اومد

اینبار  دست ِ علی روی شونه  علی ِ اکبرش بود

وقتی از  در اومد تو

همه  نا خودآگاه  اشک تو چشمشون جمع شد

.


نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]


میدان مین

دوشنبه 86 اردیبهشت 17 ساعت 1:35 عصر
پرچم، پیشانی‌بند، انگشتر، چفیه، بی‌سیم روی کولش، خیلی بانمک شده بود؛ گفتم: « چیه خودتو مثل علم درست کردی؟ می‌دادی پشت لباست هم برات بنویسن. »
پشت لباسش رو نشان داد؛ « جگر شیر نداری سفر عشق مرو. » گفتم: « به هر حال اصرار بیخود نکن؛ بی‌سیم‌چی، لازم دارم ولی تو رو نمی‌برم. هم سنت کمه، هم برادرت شهید شده. » از من حساب می‌برد، حتی یک کم می‌ترسید. دستش رو گذاشت رو کاپوت تویوتا و گفت « باشه، نمیام. ولی فردای قیامت شکایتتو به فاطمه زهرا می‌کنم. می‌تونی جواب بدی؟ »
گفتم: « برو سوار شو. »
گفتم: « بی‌سیم‌چی .»
بچه‌ها می‌گفتند: « نمی‌دونیم کجاست. نیست. »
به شوخی گفتم: « نگفتم بچه است؛ گم می‌شه؟ حالا باید کلی بگردیم تا پیداش کنیم ... »
بعد عملیات داشتیم شهدا رو جمع می‌کردیم. بعضی‌ها فقط یه گلوله یا ترکش ریز، خورده بودند. یکی هم بود که ترکش سرش را برده بود. بَرِش گرداندم. پشت لباسش را دیدم « جگر شیر نداری سفر عشق مرو»
شمردم. پانزده تا بود، یعنی پانزده نفر. درست همان پانزده نفر.
توجیه انجام شده بود. وظایف گروهان‌ها هم مشخص شده بود.
سؤال‌ها هم پرسیده شده بود. حالا فرمانده گردان سؤال می‌پرسید، فرمانده گروهان و معاون‌ها جواب می‌دادند. سؤال آخر « اگه یه جا وقت کم آوردید، به یه چیز حساب نشده‌ای خوردید، میدون مینی، سیم خارداری، چیزی، اون وقت چی می‌کنید. »
سکوت، سکوت، سکوت، آخر بک نفر بلند شد و گفت: « حاجی جان، فکر اون جاش رو هم از قبل کردهءایم. کار پیش می‌ره، نگران نباش.» پرسید: « چه جوری؟ »
گفت: « حاجی بی‌خیال شو. بذار اگه لازم شد، عمل کنیم. چه کار داری شما، اگر لازم هم نشد که نشده دیگه. »
اصرار، اصرار، اصرار، بالاخره تسلیم شد. « دیشب بچه‌های ما لیست گرفتند توی گروهان ما پونزده نفر حاضرند توی میدون مین یا روی سیم خاردار بخوابن تا بقیه رد شن. اگه لازم شه می‌خوابن. »
شمردم، پانزده تا بود، درست همان پانزده نفر.
پیرزن همانطور که با دستش به آن تیرک چوبی شکسته تکیه داده بود، یک ریز ناله و نفرین می‌کرد. حق داشت؛ سیل، تمام خانه و زندگی‌اش را به هم ریخته بود.
مرد جوان از کار ایستاد؛ با پشت دست راستش عرق از پیشانی گرفت. از روی رضایت، لبخندی بر لبانش نقش بست:‌« خُب این هم از این. دیگه تمام شد مادرجان ! اگر اجازه بدین ما دیگه مرخص بشیم و برسیم به بقیه خونه‌ها»
پاچه‌های شلوارش را که تا زانو بالا زده بود، محکم کرد و بیلش را برداشت که برود. از پشت سر، صدای پیرزن شنیده شد:
« خدا خیرت بده جوون، پیر شی الهی.کاشکی این آقای شهردار هم یه جو، غیرت تو رو داشت. خدا از سر تقصیراتشون بگذره که اصلاً به فکر مردم نیستن و فقط دنبال خوشی خودشونن ... »
مرد جوان ایستاد. سرش را پایین انداخت و با خجالت، آرام گفت: « حلالمون کنین مادر » و رفت. قبل از آن که پیرزن اشک‌هایش را ببیند. خبر خیلی زود در شهر پیچید. پیرزن هم از طریق تلویزیون با خبر شد: « مهدی باکری، شهردار ارومیه، صبح دیروز در جبهه‌های حق علیه باطل به دست مزدوران بعثی به شهادت رسید.»
چه‌قدر چهره آقای شهردار، برای پیرزن آشنا بود !
هر کس می‌خواست او را پیدا کند، می‌آمد انتهای خاکریز. وقتی صدایش می‌زدند، می‌فهمیدیم که یک نفر دیگر بار و بنه‌اش را بسته.
هرکس می‌افتاد، فریاد می‌زد: « امدادگر ... امدادگر ! » اگر هم خودش نمی‌توانست، اطرافیانش داد می زدند:‌ « امدادگر » خمپاره منفجر شد. امدادگر افتاد. دیگران نفهمیدند چه کسی را صدا بزنند. ولی خودش می گفت: « یا زهرا، یا زهرا ! »
می‌آمدند بعد نماز تو گوشم می‌گفتند: « آقا مهدی ! ... نوکرتیم، منم بزار قاطی او بیست‌تایی‌هات ...
...بیست و یکی هم شد طوری نیس. تو رکاب سوار می‌شیم. هی با خودم می‌گفتم: « بیست تایی دیگه چیه؟ چهل‌تایی داشتیم، اما بیست تایی؟ »
صدایش کردم. آمد. گفتم: « این قضیه بیست تایی‌ها چیه؟ »
گفت: « برو خودتو سیاه کن. »
گفتم: « بابا من نمی‌دونم، به کی قسم نمی‌دونم. »
گفت: « مگه قرار نیست بیست نفر برن واسه شکستن خط؟»
گفتم: « تو از کجا می‌دونی؟»
یه جوری نگاهم کرد.
هادی می‌گوید: « می‌گه نذر کرده این میدون مین رو خودش باز کنه. »
می‌گویم: « خوب، بالاخره یکی باید باز کنه دیگه. چه فرقی می‌کنه؟ بذارین خودش باز کنه. »
هادی بهش می‌گوید: « عراقی درست بالا سرته. مواظب باش. »
دست تکان می‌دهد و می‌گوید: « دارمش »
عراقی بالای سر. انگار کور شده. نمی بیندش. اما یکی از تیرهای سرگردانی که هر از چندی سمت میدان مین شلیک می‌کنند، به پایش می‌خورد. بر می‌گردد. بی صدا.
هادی بهش می گوید: « خسته نباشی عزیز، دستت درست. »
پیشانیش را می‌بوسد. به یک نفر می‌گوید: « کمک کنید منتقل شه عقب. »
گریه می‌افتد « نذر دارم. باید تمومش کنم. »
پایش را با چفیه می‌بندد و دوباره توی میدان مین. نذرش را که ادا کرد، به سجده رفت. آدم با گلوله توی پا شهید نمی‌شود، ولی با گلوله توی پیشانی که می شود.

منبع : سایت montazerghaem.parsiblog.com


نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]


سید صدر

دوشنبه 86 اردیبهشت 17 ساعت 1:32 عصر
حکم از نجف داشتند که ساعت 30/2 صبح، جنازه‌ی سیدصدر را از دل خاک بیرون کشیدند. جنازه‌ی بی‌کفنی که بیش از هر چیز، ظاهر آن، چشم‌ها را خیره می‌کرد. و پر از سوراخ. اول پاها را تا بالای قبر آورد. آن وقت دو دست دیگر، پاهای سرد و کبود را گرفتند و آن دیگری از گور بیرون آمد. بعد جسد را از جفت پاها گرفتند و بیرون کشیدند. پیکری که سر آن از قفا بریده شده بود و به یک تکه گوشت بی‌خون و سرد آویزان بود. لباس سید سوراخ بود. فکر کردیم تیربارانش کرده‌اند. اما وقتی جنازه را کفن می‌کردیم، وقتی را از تن سید بیرون می‌کشیدیم، دیدیم که این سوراخ‌ها را گلوله‌های سربی نمی‌توانسته‌اند به وجود بیاوردند. سوراخ ها به حفره‌هایی که تعدادشان به 8 می‌رسید.
پیکر سید را کفن کردند و او را در جایی دیگر، خارج از وادی‌السلام دفن کردند و مزار این عالم جلیل‌القدر 20 سال گمنام ماند و وهابیون به خیال واهی بارها قبر حاشیه‌ی جاده‌ی باریکه را متلاشی کردند.

منبع : کتاب مشت مشت گل سپید می چینند از خاک


نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]


شهادت ایت الله مطهری تسلیت باد.

سه شنبه 86 اردیبهشت 11 ساعت 1:0 عصر


نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]


دهم اردیبهشت ماه روز ملی خلیج فارس مبارک باد.

یکشنبه 86 اردیبهشت 9 ساعت 1:0 عصر
..



دهم اردیبهشت ماه روز ملی خلیج فارس مبارک باد

خلیج فارس و نام پرتوافکن آن میراث گرانسنگ ایرانیان باستان است. میراثی که ایرانیان آزاد اندیش روزگار کهن برای فرزندان خود به یادگار گذارده‌اند تا مایه فخر و مباهات نسلهای بعدی باشد و ایرانیان همواره به خاطر آورند که نمادهای میهنی و ملی آنان که با پوششی از باورهای ژرف دینی و الهی مزین و متبرک شده است، در همیشه تاریخ موجب بالیدن آنان بوده و خواهد بود.

 

نام خلیج فارس در دل تاریخ ...

از آن هنگام که تاریخ بشر مکتوب شد و جغرافی بگونه‌ای علمی در مقیاس با سطح و حد تحقیق و مطالعه در دوران باستان مورد بررسی قرار گرفت، نام خلیج فارس جزء چهار دریای شناخته شده بوده که به اعتقاد یونانیان کهن همگی از یک اقیانوس عظیم به وسعتی معادل همه آبهای جهان سرچشمه می‌گرفتند و بسیار پیش از آنکه داریوش هخامنشی امپراتور ایران در کتیبه‌های خود از دریای پارس سخن براند، حتی غیرایرانیان هم این پهنه آبی را با نام پارس می‌شناختند.

خلیج پارس نامی است به جای مانده از کهن‌ترین منابع، زیرا که از سده‌های پیش از میلاد سر بر آورده است، و با پارس و فارس _ نام سرزمین ملت ایران _ گره خورده است.

قدمت خلیج فارس با همین نام چندان دیرینه است که عده‌ای معتقدند: «خلیج فارس گهواره تمدن عالم یا خاستگاه نوع بشر است.» ساکنان باستانی این منطقه، نخستین انسان‌هایی بودند که روش دریانوردی را آموخته و کشتی اختراع کرده و شرق و غرب را به یکدیگر پیوند داده‌اند. اما دریانوردی ایرانیان در خلیج فارس، قریب پانصد سال پیش از میلاد مسیح و در دوران سلطنت داریوش اول آغاز شد. داریوش بزرگ،‌ نخستین ناوگان دریایی جهان را به وجود آورد. کشتی‌های او طول رودخانه سند را تا کرانه‌های اقیانوس هند و دریای عمان و خلیج فارس پیمودند، و سپس شبه جزیره عربستان را دور زده و تا انتهای دریای سرخ کنونی رسیدند. او برای نخستین بار در محل کنونی کانال سوئز فرمان کندن ترعه‌ای (کانالی) را داد و کشتی هایش از طریق همین ترعه به دریای مدیترانه راه یافتند. در کتیبه‌ای که در محل این کانال به دست آمده نوشته شده است: "من پارسی هستم. از پارس مصر را گشودم. من فرمان کندن این ترعه را داده ام از رودی که از مصر روان است به دریایی که از پارس آید پس این جوی کنده شد چنان که فرمان داده‌ام و ناوها آیند از مصر از این آبراه به پارس چنان که خواست من بود." این نخستین مدرک مکتوب بجا مانده درباره خلیج فارس است. از سفرنامه فیثاغورث 570 قبل از میلاد تا سال 1958 در تمام منابع مکتوب جهان نام خلیج فارس و یا معادلهای آن در دیگر زبانها ثبت شده است.

پس از اسلام نیز آن زمان که واژه‌ سازی و رویا پردازی برای خلق اسامی مجعول عاری از قبح نشده و جزء سنتهای سیاست پیشگان و عوامل آنان در نیامده بود، جملگی علمای غیرایرانی و حتی دانشمندان عرب مانند "شهاب‌الدین النویری" و "ابن حوقل النصیبی بغدادی" که نام خلیج فارس را همراه با نقشه آن بگونه‌ای مستند مشخص کرده است، با حفظ حرمت قلم، تشکیک در نام این دریا را حتی در ذهن خود خطور ندادند و پایبندی به صداقت و راست‌اندیشی را از خود به یادگار گذاردند. اما شیفتگی قدرت و نشئگی شهرت و اقتضای زمانه، جایگزین صداقت و درست گفتاری شد و در واقع نام جعلی خلیج عربی برای بار نخست از سوی "عبدالکریم قاسم" رییس جمهوری اسبق عراق عنوان شد و با رویاپردازی اعراب را به فرزین بندی در مقابل ایرانیان فرا خواند و این افکار بچه گانه پس از پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران با تحریک امپریالیسم جهانی و دشمنان اسلام پررنگ تر گردید.

از دوره جمال عبدالناصر رئیس جمهور پیشین مصر نیز، به تشویق او و اوجگیری تعصب عربی، رسماً کشورهای عربی نام تاریخی خلیج فارس را در رسانه ها و کتب رسمی عربی تغییر دادند.

از سفرنامه فیثاغورث 570 قبل از میلاد تا سال 1958 در تمام منابع مکتوب جهان نام خلیج فارس و یا معادلهای آن در دیگر زبانها ثبت شده است.

کشورهای حوزه خلیج فارس و جهان باید نیک دریابند که پاک نمودن حقیقت از تاریخ امری ناممکن است که جهان سالها شاهد اینگونه تلاش های ناممکن صهیونیسم جهانی در محو فلسطین بوده و هست. و اکنون و این بار نیز بدانند که رویای تازه و پریشان آنان هیچگاه تعبیر نخواهد شد چرا که هر مرد و زن ایرانی مقتدرانه از آبهای نیلگون و نام خلیج همیشه فارس حراست خواهد نمود.

 



 


نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]



نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]


ابومحمد حسن بن علی، امام یازدهم از ائمه عشر (ع) و سیزدهمین معصوم از چهارده معصوم (ع)، پدر بزرگوارش امام هادی (ع) هنگام تولد فرزند، شانزده سال و چند ماه بیشتر نداشت، مادرش بانویی صالحه و عارفه به نام سوسن یا حدیثه یا سلیل بود. تولدش با اختلاف روایات در ماه ربیع الاول یا ربیع الاخر سال 231 یا 232 ق و بنا به اکثر روایات در مدینه اتفاق افتاده است.

نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

این خلیج تا ابد فارس خواهد ماند!
یا مقلب القلوب
عید نوروز در فرهنگ اسلامی و آیین ها و اساطیر ایرانی
[عناوین آرشیوشده]