سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر مهاجری که به مقصد رسید. - عاشق شهادت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر مهاجری که به مقصد رسید. - عاشق شهادت

کبوتر مهاجری که به مقصد رسید.

دوشنبه 85 بهمن 30 ساعت 9:37 صبح

بسم رب الصدیقین 

احمد عزیز!کربلا که رفته بودم برای زیارت عرفه، یک روز که خسته از نجف برمی‌گشتم، یکی از بچه هیأتی‌های تهران که سابقه خوبی از جبهه و چهار بار جانبازی دارد و در تهران مسافرکشی می‌کند، می‌گفت: موقع خروج از کشور، تنها دارایی‌اش را که پانزده‌هزار تومان بوده، به همسر صبورش داده و به کربلا آمده است!نگذاشت برسم و خبر تلخ و به تعبیری بهتر، شیرین عروج تو به سوی محبوب را به من داد و من که لحظاتی نمی‌دانستم از او چه شنیده‌ام،بی‌اختیار ذهنم رفت به آن سیمای آرام و صبوری که سال‌ها در قرارگاه‌ها و عملیات‌ها می‌دیدم. با تبسمی زیبا و گاه سکوت و نگاهی نافذ و تواضعی که شاید کمتر در همقطاران تو دیده می‌شد؛ تواضعی که هیچ‌گاه با وقار تو در تضاد نبود و من هنوز در تعجبم که تو با چه هنرمندی‌، این دو متضاد را با هم جمع کرده بودی!

 

چه زیباست، این روایت که نام انسان‌ها از آسمان نازل می‌شود و این‌گونه نیست که ماورا و ملکوت، نقشی در تسمیه شریف‌ترین موجودات خلقت که انسان‌ها هستند، نداشته باشند و آنان تو را «احمد» نامیدند و چه وجه تسمیه‌ای و مگر روح‌الله، روح خدا نبود که در کالبد سرد و فسرده این امت و بلکه ملت‌های دربند و تشنه عدالت و آزادی و ایمان دمیده شد و به آنان حیات دوباره بخشید؟ و مگر از آسمان این نام را بر ایشان ننهاده بودند که این‌گونه در جان و دل مردم تا بدانجا رسوخ کرد که معلم پیر انسان‌ها، تاریخ، قرن‌ها انگشت تعجب به دهان خواهد گزید. همه می گویند تو زنده هم که بودی شهید بودی ! از این تصرف الهی که امام در ملت خود کرد که تو یکی از آنان بودی، با کارنامه‌ای از این بهتر نمی‌شود به کوی دوست سفر کرد: آکنده از اخلاص، ایمان، مبارزه، جهاد، مردم‌دوستی، عشق به اهل بیت(ع) و بی‌تابی سفر به دیار یار!

 

به گمانم حسین خرازی که رفت، تو هم رفتی، ولی نیمه‌جانی از تو باقی ماند، در پیکری خسته از سال‌ها تلاش و بی‌خوابی‌های پیاپی شب‌های عملیات روزهای سخت پس از عملیات.

 

در این سانحه، که بهانه‌ای بود تا به دوست رسی، همین را هم بردی و آخر در کنار حسین، آرام گرفتی؛ حسینی که معتقد بودی، بی‌شک دری از درهای بهشت از کنار قبر او در تکیه شهدای اصفهان باز می‌شود و من می‌گویم: اکنون دو در باز شد! و از آن زمان که وصیت کردی، در کنار حسین خرازی به خاک سپرده شوی، دری هم به نام تو گشودند و بر آن نوشتند: «ادخلوها بسلام آمنین»!

 

آخرین باری که همدیگر را دیدیم، یادت هست؟در تاسوعای امسال در حسینیه نیروی هوایی سپاه که فرمانده آن بودی؛ به دور از هرگونه تعینات با لباس عزای حسین(ع) در میان مردم آمدی، سینه زدی و پس از مراسم که برای صبحانه با حاج‌مهدی منصوری عزیز به دفتر حسینیه رفتیم، از در اختیار گذاشتن هواپیمای نیروی هوایی سپاه برای بردن سپاهی‌ها و بسیجی‌ها به صورت مستمر به مشهد خبر دادی و تا به تو گفتم، «حاج احمد! خوب است خیر این کار به فقرای جامعه هم برسد و ماهی چند پرواز را هم به مستمری‌بگیران و مستمندان تحت پوشش کمیته امداد اختصاص دهید که قطعا حضرت رضا(ع) را خشنود خواهد کرد»، بی‌درنگ پذیرفتی و خواستی پیگیری کنم و من قول دادم که این رشته را برقرار کنم. همانجا بود که فهمیدم چقدر درد مردم و محرومان داری و تا کجا حاضر به خدمت به آنان هستی. گوارای تو باد این شراب سرخی که از خم می ولایت علوی و حسینی به تو نوشاندند و چنان مستت کردند که رقص‌کنان، از کالبد خاکی به در آمدی، چنان که گویی هیچ‌گاه با ما خاک‌نشینان نزیسته‌ای!

 

و من هنوز در حسرت این می‌سوزم که چرا نتوانستم لحظاتی را در کنار پیکر و تابوتت به سر برم.همه می‌گویند، تو زنده هم که بودی، شهید بودی؛ دور از عدالت خدا بود اگر شهید نمی‌ماندی!

 

ای خاک اصفهان!چه گوهر ارزشمندی را در خود به یادگار نگاه داشته‌ای؛ تربتی که تا دنیا برپاست، زیارتگاه سالکان راه محبت و عشق به خدا و بوسه‌گاه پاکدامنان مجاهدی خواهد شد که هر یک از خدا می‌خواهند، چون احمد بمانند و چون او به دوست رسند.

 

رضوان و رحمت بیکران خدا بر آن روح سرشار از ایمان و اخلاص و تواضع باد.


نوشته شده توسط : مهدی افضلی

نظرات دیگران [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

این خلیج تا ابد فارس خواهد ماند!
یا مقلب القلوب
عید نوروز در فرهنگ اسلامی و آیین ها و اساطیر ایرانی
[عناوین آرشیوشده]